واسه ناهار صدام زدن اما نرفتم ، مآنی گفت قهره برو از دلش دربیار بیاد ناهار بخوره ؛ داشتم ناخنامو لاک میزدم ؛ اقام اومد دستمو گرفت کلمو ماچ کرد گفت پاشو بیا بریم ناهار بخوریم پاشو ؛ گفتم نمیخام بم ناهار بدی باز دعوامکنی ! یکم باهام صحبت کردو بعدشم گفت اگر نیای منم ناهار نمیخورم ، با اصرار بقیه خندیدمو دیس برنجو از وسط سفره ورداشتمو گفتم باشه !! اما بعدش ترجیح دادم تو تنهایی غذامو بخورم یه سینی ورداشتمو رفتم تو یه اتاق دیگه ! نمیزارن ادم اعتصابم بکنه :|
بازدید : 254
يکشنبه 3 آبان 1399 زمان : 22:38

بازم کمیک خنده دار