چن وقت پیش تو وسایلم یه هدیه پیدا کردم که مربوط میشد به ۱۵سالگیم ! [ این ] شال رو ۸ سال پیش تو دهلاویه بهم هدیه دادن ؛ اون روز یه ویدئو پلی کردنو همه باهاش اشک ریختن اما من تنها کسی بودم که گریم نمیومد ! حدودن صدوخوردهای نفر بودیم ، کلی معلم و خدمه و حشمه و سربازو اینا ، یکی از فرماندههای اونجا گفت کی میاد در مورد شهدا صحبت کنه ؟ هیچکس نرفت ، من دستمو بالا بردمو گفتم من بیام ؟ گفت اره بیا صحبت کن ؛ بماند که چقد معلمام چشو ابرو تکون میدادن که بیا بشین و این صحبتا ؛ اما من توجهی نکردمو شروع کردم به صحبت کردن که اینام زنو بچه داشتن میتونستن نرن ولی بخاطر ما رفتنو از این دست صحبتا ، بعد از اینکه من رفتم خاهرانِ زرده ب کیون نکشیدهی دیگری هم رفتنو صحبت کردنو باعث شدم یکم بخودشون بیانو نترسن ! وَ عرضم به حضورتون که اون شال رو بهم هدیه دادن ؛ هنوز که هنوزه ازش استفاده نکردم ، یجورایی دلم نمیاد سرم کنم ، یادگاری از دورانِ نوجونیمو اون سفره ! من یکبار رفتم مناطق عملیاتی و دیگه هرگز دلم نمیخاد برم اونورا ؛ یجاهایی هس که فقط یکبار و برای بار اول میچسبه بعدش بخای مدام بری حسو حالش میپره !
بازدید : 309
يکشنبه 17 آبان 1399 زمان : 10:37
اجرای ایزوگام درپاسداران09102733814قیرگونی وآسفالت کاری درپاسداران09102733814